غریبه،آشنای من
از همه آشنا ترم غریبه تر از همه شد
غصه کوچیک دلم چه ساده یک عالمه شد
از همه اشنا ترم رفتو دیگه منو نخاست
فرصت گفتنم نداد حتی برایه التماس
غریبه اشنایه من شکستن دل آسونه
اما اینو یادت نره دنیا یه جور نمیمونه
یکی نشسته اون بالا درد منو خوب میدونه
یه روز یکی مثله خودت میاد دلتو میشکونه
وقت شکوندن دلم حتی بهم نگاه نکرد
به هایو هوی گریه هام خندیدو اهتنا نکرد
عکسایه یادگاریمو سوزوندو با خودش نبرد
رو تنهایی چشماشو بست غصه اشکامو نخوند
غریبه اشنایه من شکستن دل آسونه
اما اینو یادت نره دنیا یه جور نمیمونه
یکی نشسته اون بالا درد منو خوب میدونه
یه روز یکی مثله خودت میاد دلتو میشکونه
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 18:52 توسط دانیال
|
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم...