شام غریبـــــــــــــــــــــــــــــان.......
تو دیدی چشم تر آتش بگیرد
عزیزت پشت در آتش بگیرد
و بابایت سرش بر نیزه باشد
و سر نیزه سر آتش بگیرد
تو دیدی پیش چشم باغبانی
درختی از کمر آتش بگیرد
شده آیا دلت هر روز هر روز
که از هرم خبر آتش بگیرد
چه حالی می شوی وقتی ببینی
برادر از جگر آتش بگیرد
برادر زاده هایت دیده باشند
که حلقوم پدر آتش بگیرد
تو دیدی خیمه های اهل بیت ات
به هنگام سفر آتش بگیرد
مگو دیگر که نزدیک است از غم
دل زینب دگر آتش بگیرد
مگو دیگر تعجب هم ندارد
ندیدی چشم ترآتش بگیرد








روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم...